لحظه‌هایی مثلِ حالا که برای از بین بردنِ اضطراب و تعارض‌های درونی به گوشۀ تنهایی‌ام می‌خزم و با ذره‌بین به جانِ بالاوپایینِ زندگی می‌افتم و مدام فکر می‌کنم و فکر می‌کنم تا آرام شوم، غمی سنگین روی دلم می‌نشیند. من برای از بین بردنِ اضطراب‌هایی که از مواجهه با دیگران ـ که تجسمِ اندیشه‌هایی مختلف و مخالف هستند ـ نشأت گرفته‌اند به اندیشیدن پناه می‌برم؛ این اندیشیدن تلاطمِ درونی‌ام را آرام می‌کند اما دوباره مرا با اضطراب‌هایی اساسی و عمیق‌تر مواجه می‌کند؛ اضطراب‌هایی که بیگانه با آن‌ها نیستم، اما این آشنایی هیچ‌وقت باعث نشده که کم‌رنگ شده باشند. من هنوز هم می‌توانم سرِ برخی تصمیماتی که برای زندگی‌ام می‌گیرم به حدِ مرگ مضطرب شوم. این زندگی فانی‌ست و آدم قرار نیست بیشتر از یک‌بار زندگی کند، و در چنین موقعیتی هر تصمیمی که برای زندگی‌ات می‌گیری می‌تواند حکمِ مرگِ زودهنگام را داشته باشد؛ چون تصمیم یعنی صرف‌نظرکردن و ازدست‌دادنِ چیزی؛ تصمیم می‌گیری تا گزینه‌ها را کمتر کنی، دوراهی‌ها و چندراهی‌ها از بین می‌بری تا تنها یک راه را پیش بگیری؛ و هر گزینه‌ای که دور می‌اندازی‌اش، هر راهی که نادیده‌اش می‌گیری، حسرت و غمِ تجربۀ خودشان را به جانت می‌نشانند. این‌جاست که هر تصمیمی پتانسیلِ این را دارد که تو را عمیقاً با موقعیتِ وجودی‌ات مواجه کند؛ با بی‌پایگیِ این زندگی و فانی‌بودنش. یک تصمیمِ بزرگ دوباره به یادت می‌آورد که تو قرار نیست تافته‌ای جدابافته باشی و به هرچیزی که می‌خواهی برسی؛ تو یک موجودِ استثنا و شگفت‌انگیز نیستی. محدودیتِ امکانات به تو می‌گوید که قرار است بمیری در حالی که به بسیاری از خواسته‌هایت نرسیده‌ای. دوباره به تو یادآوری می‌کند که تو هم یک انسان هستی، به بدبختیِ تمامِ آن دیگری‌ها. و این موضوعی‌ست که آدم را به وحشت می‌اندازد. ناآرامم می‌کند. باعث می‌شود قلبم را دوباره احساس کنم، چون بی‌تاب‌تر از همیشه می‌تپد.

هیچ‌چیزی بدتر از این نیست که بفهمی این زندگی آن چیزی نبوده است که فکرش را می‌کرده‌ای، آن چیزی نبوده که در خیالاتت تا می‌توانستی رؤیایی‌اش کرده بودی. این، همین است. حالا، وقتی کسی را می‌بینم که در تک‌تکِ لحظاتِ زندگی‌اش سخت به این باور چسبیده است که تنها نیست و زندگی‌اش فانی نیست و بالاخره بهشت را تجربه خواهد کرد، بیشتر از هر وقتی می‌فهمم انسان‌ها چه موجوداتِ بدبختی‌اند.

نفسی عمیق می‌کشم و فکر می‌کنم که انسان‌ها بالاخره روزی، همه‌چیز را فراموش می‌کنند ـ چیزی را که فراموش‌کردنی نبوده و نیست.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها